مدتهاست که دارم برنامه ریزی میکنم که بشینم و کارای عقب افتاده رو انجام بدم ولی این کار رو نمیکنم. اگرم بکنم پیوسته و مداوم نیست. دیگه خسته شدم از این که همش توی ذهنم دارم به خودم بد و بیراه میگم که پس کی دیگه میخوای یه فکری بکنی؟!

از شنبه باید برم سر اون کار مزخرف. هنوز قرارداد ندارم و هنوزم نمیدونم بازم باید برم بیگاری یا قرارداد میبندن بالاخره؟؟ تصمیم گرفتم تا زمانی که قرارداد نبستن دیگه نرم. کاری که به این سختی پیدا شد و کلی ذوقش رو داشتم و حالا که رفتم توش میبینم اصلا و ابدا اون چیزی نبوده که انتظارش رو داشتم. از همه بدتر این که به خاطر مسئولیت پذیری زیاد خودم و پرکار بودنم منو یه جایی گذاشتن که نه بهم ربطی داره نه تخصص من رو احتیاج داره نه اصلا هیچی! فقط یه خرکاری مزخرف و صرف که کم کم میره روی نرو آدم و حالمو به هم میزنه!

خداییش دلم برا خودم میسوزه. اون همه درسای سختی که ما داشتیم و از اون بدتر استرس هایی که تحمل کردم اخرش شد این؟!! 

هرچند خودم هم میدونم که قرار نیس برای همیشه اینجا بمونم و صرفا این کار رو رفتم دنبالش که باهاش در دهن مردم ببندم. تازه با این وجود بازم دیشب زی زی میگف اونجا میری تلفن جواب میدی؟!!!!!!!!! از حرفش حرصم نگرف حتی بدم هم نیومد! یه حس بی تفاوتی و یه پوزخند بهش تحویل دادم که بابا تو دیگه خیلیییی احمقی! درسته که کارم چرته ولی دیگه نه اینقدری که تو داری میگی! تازه همین کار چرت رو هم خیلیا دوس دارن و ذوقش رو دارن. انصاف ناشکری هم نمیشه کرد تو این وضعیت.خدایا شکرت. نسبت به تلاشم شاید همینم زیاده.چه میدونه ادم. 

خدایا.یعنی میشه من مثل بچه ادم بشینم سر درس و مشقم؟ یعنی میشه این درس خوندن و کار کردن من یه برکت درست و حسابی بگیره، یه خورده انگیزم زیاد بشه؟ تنبلی ها و بی حوصلگیا تموم بشه؟!! 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها