فکر میکردم این حالت روحی بد مال پی ام اس باشه ولی پی ام اس هم تموم شد و من همچنان.

از شدت تنهایی کل کانتکتای گوشم رو بالا و پایین کردم ولی کسی رو پیدا نکردم که بتونم حتی باهاش تماس بگیرم. 

گزینه انتخابی اخر: مامانبزرگ بود!!! و جالبه که اونم جواب نداد:))))))

از ۹:۳۰ صبح که بلند شدم تا همین الان که ساعت ۸ هست و دیگه داره شب میشه یا غذا درست کردم یا تی وی دیدم یا پای نت بودم و اینستا و وبلاگ خونی کردم یه چند دقیقه ای هم پاشدم با دو تا اهنگ در پیت قر دادم!

همین و همین 

و همچنان دارم حرص میخورم که اگه امتحانم دوشنبه باشه چی میشه.

پ ن: همین الان زنگ زدم به دختر عمم. گفت تو راه جمکرانیم. گریم گرفت. گفتم برام خیلی دعا کن. واقعا یه حظه دلم پرکشید.

اسلام علیک یا صاحب امان.اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها