مدیر امروز رسما رید بهم!

گفت کارای شخصیت رو نیار تو ساعت اداری انجام بده و گفت اون دختره رنگ پریده دماغ عملی هم گفته نمیخوادت و به دردش نمیخوری و از این به بعد با یکی دیگه قراره کار کنی. 

انگار نه انگار که خود کوتوله اش تو ساعتای کاری یا داره سخنرانی میکنه و شر و ور میگه یا داره درس میخونه. مرتیکه نفهم عقده ای.

لحظه خیلی سختی بود. نفهمیدم چطور اشکام میاد. از ناراحتی صدام گرفت و حتی نتونستم درست جوابش رو بدم. حالم بد شد. گریه کردم. رفتم تو نمازخونه و زنگ زدم به الف. از استرس داشتم میمردم که الف چه رفتاری باهام میکنه. 

میخواستم گریه کنم ولی نکردم. 

امروز روز خوبی نبود. 

خدایا شکرت در هر حال.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها