این آهنگ برای من پر از خاطره اس. اون روزا که سریال راه بی پایان رو نشون میداد و من حس میکردم با دیدنش میرم به یه دنیای دیگه. پسر نقش اصلی سریال تو تنهایی هاش این اهنگ رو پلی میکرد و من الان با گوش دادنش پرت میشم به اون روزا.
دیشب تولد شیرین بود. نزدیک ۲۰۰ تومن خرج رستوران و تولد گرفتنش شد. تازه این به جز خرجی بود که برای کادوش کردم. واقعا نمیخواستم این خرج اضافه رو بکنم حتی نمیدونم چرا دیروز بهش پیام دادم که بریم بیرون تا تولدش تنها نباشه. 
شاید به خاطر تنهایی این روزام به قول دکتر شین،‌مهرطلب شدم! حس میکنم دارم بهش باج میدم و اجاز میدم اون هر کاری میخواد بکنه. نمیتونم بگم به عنوان یه دوست، دوسش ندارم چرا دارم ولی حس میکنم داره روی زندگی و اینده ام اثر میذاره و از همه مهمتر این که من الان باید تمرکزم رو بذارم روی یه کار خیلی مهمتر و متاسفانه این کار رو نمیکنم. 
این همه اهمال کاری از کجا میاد؟! از ۱۷ اسفند اگه روزای مسافرت رو بذارم کنار یه چیزی حدود ۲۵ روز وقت تلف شده دارم. وقتی که شاید میتونست به عنوان روزای طلایی حساب بشه. دلم نمیخواد غصه اش رو بخورم ولی واقعا از ته دلم میخوام که روزای پیش رو رو استفاده گنم . مگه من تا چند سال دیگه جوونم؟! 
میدونم که شروع میکنم و تا تهش هم خوب پیش میره. به دلم افتاده که اتفاقای خوبی می افته ولی باید شروع کنم 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها